جدول جو
جدول جو

معنی تیغ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

تیغ شدن
(اَ دَ)
روبرو شدن. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). کنایه از روبرو شدن. (ناظم الاطباء). کنایه از روبرو شدن و جواب دادن. حریف شدن و طرف گشتن. (آنندراج) :
تواند دل به جنگ غمزه شد تیغ
گرش از زخم خفتانی نبخشی.
ظهوری (از آنندراج).
کوه قاف از سپرانداختگان است اینجا
که دگر تیغ شود پیش دم تیشۀ ما.
صائب (از آنندراج).
تیغ نتواندشدن انگشت پیش حرف من
تا چو ماه نو سپر کردم کمان خویش را.
صائب (ایضاً).
دی از طرفی برآمد آن چرده پسر
با تیغ سپر چو آفتاب از خاور
افکند سپرهر که بدیدش با تیغ
ما تیغ شدیم و سینه کردیم سپر.
علی منصور (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تیغ شدن
مواجه شدن و روبرو گشتن
تصویری از تیغ شدن
تصویر تیغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغ شدن
تصویر داغ شدن
بسیار گرم شدن، بسیار گرم و سوزان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیب شدن
تصویر غیب شدن
غایب شدن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیز شدن
تصویر تیز شدن
برنده شدن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کند شده است
کنایه از برانگیخته شدن، کنایه از خشمگین شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صید شدن
تصویر صید شدن
شکار شدن، به دام افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تَ)
تیغ نهادن در قومی. شمشیر زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نبرد کردن با شمشیر. دشمن را با شمشیر و جز آن از پای درآوردن:
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان.
فرخی.
تیغ بباید زدنش بر جگر
هر که زبانش دگر و دل دگر.
انوری.
ساعد و کف جاودان تیغ نهفته می زند
گوش کجا که بشنود نالۀ زار خامشان.
سعدی.
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج می فرستی و گر تیغ می زنی.
سعدی.
گر تیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من.
سعدی.
، با کارد و تیغ و قمه خراشیدن سر در عاشورا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عملی که به عاشورا می کردند، با زدن تیغ بر سر خود، عزاداری حسین بن علی و شهداء کربلا را، جراحت وارد آوردن با تیغ، چنانکه حجام برای بیرون کردن خون از تن. شرط. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به معنی طلوع کردن ماه و آفتاب و کوکب. (انجمن آرا) (آنندراج). اولین اشعۀ خویش نمودن خورشید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اولین اشعه افکندن هر چیز نورانی چون خورشید و ماه و ستاره و صبح و جز اینها:
دستی از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.
کسائی مروزی.
چو روزی که بودش به خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.
عنصری (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بزد صبح خرد تیغ از شب جهل
دلم بفروخت چون از مهر خاور.
ناصرخسرو.
خورشید چون ز کوه زند تیغ بامداد
گوئی که روی خاک همه زعفران گرفت.
معزی.
اگر باد و برف است و باران و میغ
وگر رعد چوگان زند، برق تیغ.
سعدی.
دی دلبرم رسید چو زد آفتاب تیغ
با روی همچو آتش و در کف چو آب تیغ.
جامی کاتب (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، نیشتر زدن. (ناظم الاطباء) :
از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک ختن
می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز.
حافظ.
، در تداول، به معنی گرفتن پولی از کسی بظاهر، قرض را و به باطن، نپرداختن آن
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ گُ تَ)
برنده شدن. (ناظم الاطباء). حدید گردیدن. حدت. ذرابت. ذرب. چنانکه شمشیر و کارد و جز آن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، خشمگین و قهرآلود شدن. (ناظم الاطباء). بخشم آمدن. خشمناک شدن. خشم گرفتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز گفتار او تیز شد شهریار
برآشفت بر خیره سر گرگسار.
فردوسی.
سخن هرچه گویم ز من یادگیر
مشو تیز با پیر برخیرخیر.
فردوسی.
خرد را مه و خشم را بنده دار
مشو تیز با مرد پرهیزگار.
فردوسی.
خسروا بر رهیت تیز مشو
سیفی اندر بریدنم مشتاب.
مسعودسعد.
تندجهان رام شد تند مکن جان و دل
تیزفلک نرم شد تیز مشو زین و آن.
مسعودسعد.
، سریع گشتن. به شتاب و عجله و سرعت رفتن. تند براه افتادن:
سپه همچو آهو سبکخیز شد
سپهبد چو یوز از پسش تیزشد.
اسدی (گرشاسب نامه).
چون مرکب او تیز شود کرد نیارد
تنین فلک روز ملاقات عنانیش.
ناصرخسرو (دیوان ص 224).
، برانگیخته شدن و تحریض شدن. (ناظم الاطباء) :
سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افکند گلرنگ را.
فردوسی.
بزین اندر آورد گلرنگ را
سرش تیز شد کینه و جنگ را.
فردوسی.
شاه ایران به تاختن شد تیز
رفت و با شاه نی سپاه و حشر.
فرخی.
، گرم شدن. شعله ور شدن جنگ و عشق و میل:
همی هر زمان رزم شد تیزتر
نپیچید یک تن از آن رزم سر.
فردوسی.
دلم تیز شد با تو ای پهلوان
بگوئی کدامین ز نام آوران.
فردوسی.
تیز شد عشق و در دلش پیچید
جز غریو و غرنگ نبسیجید.
عنصری (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
چون زنم دم کآتش دل تیز شد
شیر هجر آشفته و خونریز شد.
مولوی.
، رواج یافتن بازار. گرم و پرمشتری گردیدن بازار:
دلارای برساخت چندان جهیز
که شد در جهان روی بازار تیز.
فردوسی.
پشت اهل ادب است او و خریدار ادب
زین همی تیزشود اهل ادب را بازار.
فرخی.
کند شد باز مرگ را دندان
تیز شد باز رزم را بازار.
مسعودسعد.
، تند و... شدن. (ناظم الاطباء). تند گردیدن چنانکه روغن مانده. تند و زبان گز شدن چنانکه روغن و گردو و بادام و غیره. طعم تند و زبان گز پیدا آوردن، چنانکه گردوی کهنه و مانند آن. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
همچون تاج بر سر قرار گرفتن افسر شدن، موجب زیب و زینت شدن، موجب مباهات و افتخار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار شدن
تصویر تار شدن
تیره شدن، تاریک گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه شدن
تصویر تبه شدن
کشته شدن، هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر شدن
تصویر سیر شدن
مستغنی گشتن، بی نیاز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر شدن
تصویر شیر شدن
جسور شدن جرات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تور شدن
تصویر تور شدن
متوحش شدن و پریدن کبوتر یا مرغی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیغه شدن
تصویر صیغه شدن
به عقد انقطاع در آمدن بزنی در آمدن برای مدتی معین مقابل عقدی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
یا غیچ دست و جز آن. سیخ شدن آن بی حرکت و خشک شدن موقت عضوی مانند دست یا پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیب شدن
تصویر غیب شدن
ناپدید شدن غایب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیز شدن
تصویر لیز شدن
لغزانی یافتن، لزج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تند شدن
تصویر تند شدن
خشمناک شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت شدن
تصویر تخت شدن
دراز کشیدن، یا تخت شدن دماغ. چاق شدن دماغ از نشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترغه شدن
تصویر ترغه شدن
ناگهان بغضب آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترد شدن
تصویر ترد شدن
لطیف و نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیس شدن
تصویر خیس شدن
مرطوب شدن ترشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیط شدن
تصویر خیط شدن
بزبیاری بور شدن شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار گرم شدن، بسیار آزرده شدن، عیب دار شدن معیوب شدن، شهرت یافتن، کهنه بودن مستعمل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل شدن
تصویر ایل شدن
ترکی پارسی فرمان بردن گردن نهادن مطیع شدن تسلیم شدن منقار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیغ زدن
تصویر جیغ زدن
صدای نازک و بلند بر آوردن فریاد کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر شدن
تصویر دیر شدن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمغ شدن
تصویر دمغ شدن
خجل و شرمسار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلیغ شدن
تصویر بلیغ شدن
بلاغت
فرهنگ لغت هوشیار
آب افتادن میوه ای بسبب فشار چنانکه بحد اضمحلال رسد له شدن، بسیار پخته شدن بادنجان و کدو وبامیه بطوری که بلزجی گراید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ زدن
تصویر تیغ زدن
((زَ دَ))
دمیدن آفتاب، از کسی پول یا مالی را به زور یا نیرنگ گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیف شدن
تصویر حیف شدن
تباه شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
برنده شدن، براشدن، برانگیخته شدن، گوش به زنگ شدن، گستاخ شدن، بی پروا گشتن، مشتعل شدن، شعله ور شدن، پرلهیب گشتن، پرادویه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلکه کردن، شمشیر زدن، مجروح کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد